اخبار هنر مندان ورزشکاران موسیقی هنرو..
اخبار هنر مندان ورزشکاران موسیقی هنرو......
برام هیچ حسی شبیه تـــ♥ــو نیست
دست خطی لطیف که بازتابی از ذهنی هوشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت حس تنهایی چه حریصانه لبانم را بوسیدی... چه وحشیانه رختم را دریدی... و من چه عاشقانه دست بر هوس هایت کشیدم اما... کاش میفهمیدی که زن... تا عاشق نباشد نمی بوسد... نمی بوید... و تسلیم نمی کند... رویاهای عریانش را... مادر چشمانت را بازکن
مادر بین این من هستم کنارت مادر چشمانت را بازکن مادر گر تو نباشی من تنها می شوم مادر دورباره به من نگاه کن مادر چشمانت را بازکن مادر گر تو نباشی باکی دردل بگوییم مادر چشمانت را بازکن مادر گر تو نباشی در آغوش کی آرام بگیرم مادر چشمانت را بازکن مادر گر تو نباشی کی لالایی بخونه برام مادر گر تو نباشی داغ دل با که گوییم مادر چشمانت را بازکن مادر چشمانت را بازکن مادر چشمانت را بازکن
شــده بعضے وقتــــا
هوای شهر بارانی است…
هر عملی را عکس العملی نیست....! اگر بود این همه خوبیهاى من بی جواب نمی ماند...!!
از تو دلگیر نیستم!!! نبودنت را صبورانه تحمل میکند..........!
به تو عادت دارم مثل پروانه به آتش مثل عابد به عبادت و تو هر لحظه که از من دوری من به ویرانگری فاصله می اندیشم در کتاب احساس، واژه فاصله یک فاجعه معنا شده است تو توانایی آن را داری که به این فاجعه پایان بخشی.
بیشترین دروغی که دراین دنیا گفته ام این کلمه است ................"خوبم"...............
به نظر شما مفهوم این فرمول چیست؟ . . . رفتن تو حمومو یهو دیدن دختره و پسره رگ دستشونو باهم زدند و گوشه حموم افتادن و روی دیوار حموم نوشته : : من شرمنده ام برای دست های چروکیده ات برای
اعــــدامی لــحظـه ای مـــكـث كرد و بـــوسـه ای بر طـنـــاب دار زد
دادســـتان گفت:
صــبــر كنید، آقــای زنـــدانـــی این چـــــه كـــاریـست ...؟!؟!؟؟
زنـــدانـی خـــنده ای كــرد و گفت:
طــنـاب نــمیـزاره زمــیـن بـیفتـم ،
ولی آدم ها بدجوری زمینم زدن
کنار تـــ♥ــو درگیر آرامشم
همین از تمام جهان کافیه
همین که کنارت نفس میکشم
برام هیچ حسی شبیه تـــ♥ــو نیست
تـــ♥ــو پایان هر جست و جوی منی
تماشای تـــ♥ــو عین آرامشه
تـــ♥ــو زیباترین آرزوی منی
اگر میدانستم این آخرین دقایقی است که تو را میبینم،
به تو میگفتم «دوستت دارم»
و نمیپنداشتم تو خود این را میدانی.
همیشه فردایی نیست
تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلتها به ما دهد.
کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش
و بگو چقدر به آنها علاقه و نیاز داری.
مراقبشان باش....
در صفحه اول ” جان” توانست نام صاحب کتاب را بیابد: “دوشیزه هالیس می نل” .
با اندکی جست و جو و صرف وقت او توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند.
” جان ” برای او نامه ای نوشت و ضمن معرفی خود از او درخواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد .
روز بعد جان سوار کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود.
در طول یکسال و یک ماه پس از آن , آن دو به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند .
هر نامه همچون دانه ای بود که بر خاک قلبی حاصلخیز فرو می افتاد و به تدریج عشق شروع به جوانه زدن کرد .
” جان ” درخواست عکس کرد ولی با مخالفت ” میس هالیس ” روبه رو شد .
به نظر هالیس اگر ” جان ” قلبا به او توجه داشت دیگر شکل ظاهری اش نمی توانست برای او چندان با اهمیت باشد .
ولی سرانجام روز بازگشت ” جان ” فرارسید آن ها قرار نخستین ملاقات خود را گذاشتند : ۷ بعد الظهر در ایستگاه مرکزی نیویورک .
هالیس نوشته بود : تو مرا خواهی شناخت از روی گل سرخی که بر کلاهم خواهم گذاشت .
بنابراین راس ساعت ۷ بعدالظهر ” جان ” به دنبال دختری می گشت که
قلبش را سخت دوست می داشت اما چهره اش را هرگز ندیده بود .
حس تنهایی
اولیش اون بوسه ای كه مادر بر گونه بچه تازه متولد شده ميزنه و بچه نمی فهمه !
دومیش اون بوسه ای که بچه بر گونه مادر فوت شدش ميزنه و مادرش متوجه نمیشه ....
يهــــو ديگہ دوستــش نداشتـــہ باشے؟
به خودت ميگــے
اصــلأ واسہ چے دوستــش دارم؟
مگہ كيہ؟ مگہ واسمـ چيكاركرده؟ ...
مگہ چے داره كہ از همہ بهتر باشہ؟
اصلأ من كه خيلے ازاون بهترمـ ...
بعــد بــه خــودت مےخنــــدے !
كه اصلأ واســہ چےاينقدر خودتو اذيت كردے؟!
يهو يہ چيــزے يادت ميــاد.... يہ چيز خيلــــے كوچيــك..
يہ خاطره.....
يہ حرف....
يه لبخنــد...
يــــہ نگاه...
و بعــــد .. همين... هميــــن كافيــــہ
تــا بــه خودت بيــاے و مطمئــن بشےكه نمےتونے فراموشــش كنے!!
نمیدانم باز چه شده که آسمان بغض کرده و اشک هایش را بر روی سرم میریزد
اهمیت نمیدهم…
…..
چترم را باز می کنم و بی تفاوت میگذرم…
بگذار هر چقدر که می خواهد اشک بریزد…بگذار تا خالی شود
اما…
اما کمی آن طرف تر دختر خردسالی زیر اشکهای آسمان خیس می شود
کمی که جلوتر رفتم دیدم
پا به پای آسمان اشک میریزد
دلیلش را که جویا شدم
مکثی کرد و هق هق کنان گفت مو…مورچ…مورچه ها…
مورچه ها چی…
مورچه کوچولوها خیس شدن…غرق شدن…مورچه کوچولوها مردن…واسه همینم دلم براشون سوخت …گریه کردم…
تا این جمله را شنیدم به خودم آمدم…دلم گرفت…چترم را بستم و من هم زیر اشک های آسمان خیس شدم..
حالا دلیل اشک های آسمان را که بی تفاوت از کنارش گذشتم میفهمم؟؟؟
گویا خدا هم دلش برای غرق شدن بندگانش میسوزد…
از دلم دلگیرم
که
.
.
.
.
.
.
.
.
.
شاید فرمول عشق همین باشد!
پسره به دختری که باهاش دوست بود میگه :
امروز وقت داری بیای خونمون؟
دختره : مامانم نمیذاره
پسره : بگو میخوام برم استخر...
دختره اومد خونه دوست پسرش
پسره : تو که اومدی استخر مثلا باید موهات خیس باشن، برو تو حموم و موهاتو خیس کن!
وقتی دختره میره حموم، پسره به دوستاش زنگ میزنه . . .
پسره و دوستاش یکی یکی میرن و. . .
این آخری که رفت حموم ، دیدن خیلی دیر کرد ، نه یک ساعت نه دو ساعت ، موند تو حموم...
قامت خمیده ات برای غرورت که هر روز له میشود
سکوت من هزار بار از زخمهای دل تو زجر آورتر است
مادر........
Power By:
LoxBlog.Com |